چرا همه تمایل دارند که پلیس شوند؟
چرا همه تمایل دارند که پلیس شوند؟
من ۳۰ سال است که این سؤال را همواره میپرسم و تقریباً هیچگاه سربازان پلیس یا دانشجویان پاسخ نمیدهند که هدفشان کمک به مردم است.
معمولاً وقتی به پاسخشان میاندیشم، نمیدانم که آیا آنها واقعاً این شغل را درک کردهاند یا خیر.
در ذهن من، دیدگاه اجساد مردگان، بدرفتاری قربانیان و متهمان، خواستهها و اعمال مردم و بعضیاوقات، به سیخ کشیده شدن یا حمله فیزیکی وجود دارد.
یک پاسخ رایج دیگر این است:
«شغل خوبی است که فایدههایی دارد و نیازی نیست که نگران بیکاری باشم.»
این گروه دوم معمولاً ازنظر سنی بزرگترند که اهمیت امنیت شغلی و حقوق بازنشستگی را میدانند؛
اما چیزی که از قلم افتاده، عشق به این کار است.
پاسخ آنها را میتوان بهعنوان بیعاطفگی و دیدن این موقعیت فقط بهعنوان یک شغل تعبیر کرد.
سومین گروه میگویند که میخواهند پلیس شوند، چون هیجانزده هستند و این شغل را فقط مثل چیزی میدانند که از تلویزیون میبینند.
به نظر من این گروه خطرناکتریناند؛
چون در پیدا کردن نقش خود در جامعه با شکست مواجه شدهاند؛
این شکست موجب بروز صدمات جبرانناپذیری به این شغل میگردد (توماس، ۲۰۱۱).
شغل پلیس بینظیر است؛
چون بسیار چالشبرانگیز است و در بسیاری از موارد، بیشتر افسران به دنیایی راه پیدا میکنند که هرمان (۱۹۹۷) آن را رفتار ظالمانهی بشر به همنوع خود توصیف کرده است.
اگر تنها مفهوم کمک به دیگران را در نظر بگیریم، پس با قربانیان جرائم و خانوادههایشان سروکار پیدا میکنیم.
اگرچه بسیار دلخراش است وقتیکه به یک معشوقه یا کودکی کشتهشده فکر میکنیم، اما نوعی رضایت در رساندن متهم به سزایش وجودمان را در برمیگیرد.
فکر کردن به مفهوم کمک به شهروندان و چالش این موارد، همچنان بهصورت هدف باقی میماند.
در اینجا ۵ حادثه را میبینید که مردم برای درخواست کمک به پلیس تماس گرفتهاند.
پس از مرور هر یک از رویدادها، تناقض بین کمک کردن و رویداد نهایی را بررسی کنید.
– در دستگیری ناشی از خشونت خانوادگی، زن خانواده به افسران پلیس حملهور میشود و میگوید که همسرش را دوست دارد.
زن بهطور وحشیانهای مورد ضرب و شتم قرارگرفته، بهطوریکه یکی از چشمانش به دلیل ورم زیاد، باز نمیشود و دچار شکستگی در ناحیهی قفسه سینه شده است.
– یک زن فاحشه توسط متجاوزش با قلاب مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
شدت جراحات به حدی بود که وی مدتها در بیمارستان بستری شد.
بااینوجود، هنگام صحبت با پلیس گفت من مستحق این ضرب و شتم بودهام، چون نمیتوانستم پول خوبی درآورم.
قربانی از شکایت کردن سر باز زد.
– پلیس یک موتورگازی دزدیدهشده متعلق به یک شهروند سالمند را کشف کرد و به او بازگرداند.
روز بعد، همان افسر پلیس یک تصادف مرگبار را گزارش کرد که در آن، همان پیرمرد هنگام راندن همان موتورگازی دزدی، کشته شده بود.
– پلیس با چراغخطر و آژیر به عوامل یک سرقت و تیراندازی اخطار میداد.
اتومبیل پلیس به تقاطعی وارد شد که محل وقوع جرم بود و با یک اتومبیل رهگذر برخورد کرد.
سرنشینان بیگناه کشته شدند.
– افسران پلیس در طی تماس خانوادهای برای کمک به پسرشان که سابقهی بیماری اسکیزوفرنی پارانویید داشت، به محل اعزام شدند.
وقتیکه پلیس سررسید، پسر به وضعیت روانپریشی دچار شد و آنقدر خشن به پلیس حملهور شد که برای خاتمه دادن به حمله، چارهای نداشتند جز اینکه به پسر شلیک کنند و او را بکشند.
(کتاب روانشناسی پلیس، فصل دوم، صفحه ۸)
برای دانلود کتاب روانشناسی پلیس عکس زیر را لمس کنید :
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید ؟در گفتگو ها شرکت کنید!