روانشناسی و پلیس

روانشناسی چه کمکی به نیروهای پلیس می‌کند؟

نقش روانشناسی پلیس

روانشناسی و پلیس چگونه با یکدیگر مرتبط می شوند؟

شخصیت پلیس در بهترین توصیف، غیرواقعی است و در پس همه‌ی اصطلاحاتی که در وصف شخصیت پلیس بکار می‌روند، ترس، بی‌اعتمادی و شک نهفته است.
افسران برای دوری از این القاب، خود را پشت نقاب شخصیت پلیس مخفی می‌کنند، با امید بر آن‌که هیچ‌کس دردشان را نداند.
این ترس هیچ‌گاه نشان داده نمی‌شود و افسر در بسیاری از موارد درگیر اعمال وحشیانه می‌شود تا:

الف: به‌عنوان راهکار پایستگی در این حرفه؛ به این منظور که شایعاتی مبنی بر آنکه او ترسیده است را تکذیب کند.
ب: تا این واقعیت که او از اثرات باقیمانده از ضربه‌ی روحی رنج می‌برد را پنهان کند.
ج: تا هنگامی‌که برای کمک خواستن بسیار ترسیده است، به درخواست کمک خود به‌طور غیرمستقیم اشاره کند.

نشان شک و بی‌اعتمادی باید جزء جداناپذیر هر افسر پلیس باشد.

شما درواقع از افسران می‌خواهید تا این ویژگی شخصیتی را داشته باشند و نشان دهند،
چون این ویژگی‌ها برای مقابله با عوامل جنایی مهم هستند.
افسر به این دلایل می‌تواند متهمان را متوقف کند و اقدامات غیرمعمولی را بررسی کند.
علاوه بر شکل‌گیری این شخصیت غلط، افسران کاملاً نسبت به سازمان و کمک خواستن از روان­شناس مرکز بی‌اعتمادند.
آن سوءظنی که نسبت به سازمان وجود دارد،ترس از سوءاستفاده‌ی اداره از این مسائل،برای فراهم آوردن زمینه‌ی اخراج افسر است.
سوءظن نسبت به سازمان باعث ترویج یک ذهنیت تدافعی در مقابل آن‌ها می‌شود.

استرس سازمانی یک موضوع رایج در بین بیشتر افسران است که در برخی از موارد، به‌عنوان پارانویا توصیف می‌شود؛

چون افسران از آن می‌ترسند که تصمیماتی که در حین اجرای مأموریت می‌گیرند، توسط سازمان حمایت نشود.
این بدگمانی خالی از ارزش و اعتبار نیست؛
افسران می‌دانند که شغل پلیس بسیار مدبرانه است.
درواقع همه می‌دانند که فرماندهان پلیس بسیار باتدبیر هستند.
پس اگر استرس سازمانی را با ملاقات اجباری با روان­شناس تحت شرایط معین پیوند دهیم،به‌راحتی با هم تقارن پیدا می‌کنند.
بسیاری از افسران، روانشناس مرکز را یک تهدید می‌دانند؛ زیرا می‌تواند باعث اخراج افسر شود.

افسران می‌دانند که هر چیزی در آن جلسات گفته شود، محرمانه خواهد ماند، ولی به آن شک دارند.
افسران نیز می‌دانند که رازداری محدودیت دارد و اگر مشخص شود که یک افسر خطرناک است، روان‌شناس مجبور است طبق قانون به سازمان اطلاع دهد.
این موارد در بین همه‌ی افراد مجرب و دارای مجوز در زمینه‌ی سلامت روانی، «وظیفه هشدار» شناخته‌شده که توسط تاراسوف، عضو هیئت‌امنای دانشگاه کالیفرنیا (۱۹۷۶)، این‌گونه نام گرفته است.
آخرین نتیجه این است که این ترس، از درمان موفقیت‌آمیز جلوگیری می‌کند و در بسیاری از موارد، نشانه‌های بیماری افسر پلیس مدت زیادی پس از اتمام جلسات باقی خواهد ماند (موارد پژوهی افسر پ و افسر ح در فصل ۳ را ببینید).
در اصل، چون اداره برای این خدمات هزینه می‌کند، افسران باور دارند که اداره می‌تواند نتیجه را به آن‌ها تحمیل کند.

یک مشکل بزرگ آن است که سازمان‌ها نمی‌توانند نقش خدمات رسانان سلامت روانی را شرح دهند.

در رفتار با پلیس مشکل است که بدون ایجاد برخی تناقضات جالب بتوانید بازرس، مشاور، درمانگر و دانشیار آن‌ها باشید.
اگر یک روان­شناس دو نقش داشته باشد، یکی به‌عنوان بازرس و دیگری به‌عنوان درمانگر، نمی‌تواند تشخیص دهد که به چه کسی باید کمک کند؛
سازمان یا افسر.
در بهترین حالت، این نقش‌ها باید جدا از هم باشند.
اگر یک افسر باید به روان­شناس مراجعه کند، آن روان­شناس در وضع مطلوب نباید همان کسی باشد که در مورد شایستگی او برای این شغل تصمیم‌گیری می‌کند .

یک نکته‌ی دیگر به‌عنوان آخرین نکته در مورد روان­شناسی پلیس وجود دارد.

همان‌طور که حدس می‌زنید؛ پلیس به‌عنوان یک خرده‌فرهنگ، به هرکس که به این شاخه تعلق ندارد مشکوک است.
این مفهوم فقط به افسران پلیس محدود نمی‌شود.
چنین موضوعی در هر گروهی که خود را یگانه بدانند، صدق می‌کند؛
اما هر گروه به دنبال یک روان­شناس است تا بتواند زمینه‌های مشترک را تقسیم کند.
این موضوع به تنهایی می‌تواند برای یک روان­شناس قدیمی مسئله‌ساز باشد؛
چون تعداد کمی هستند که پیش‌زمینه‌ای از شغل پلیس دارند.
قابل‌ذکر است که فقط به این دلیل که یک روان­شناس،پیش‌زمینه‌ای از این شغل دارد، به این معنا نیست که در او درمان مؤثر است.
این نکته در فصل۳ گفته شد که افسر س به یک روان­شناس مجرب بازنشسته در زمینه‌ی سلامت روانی معرفی شد.
مشکل این است که اگر یک روان‌شناس بخواهد مؤثر باشد، باید خرده‌فرهنگ پلیس را بشناسد و درک کند.

روان­شناس هم‌چنین باید بداند که گرچه این شغل یک خرده‌فرهنگ است، ولی چندین خرده‌فرهنگ دیگر نیز در هر سازمان وجود دارند که هرکدام نظام ارزشی خود را دارند.
او باید مراجعه ­کنندگان خود را به‌صورت یک فرد بشناسد،
اما هم‌چنین باید آن‌ها را جزئی از گروه بداند و تأثیرات محیط را بر آن‌ها درک کند.
در چرخه‌های درمانی چیزی وجود دارد که به نام صلاحیت فرهنگی شناخته‌شده است.
اگر یک روان­شناس دانش کمی در مورد شغل پلیس داشته باشد، باید اعتماد افسران را جلب کند.
او می‌تواند این کار را با شرکت،در دوره‌های آموزشی حین خدمت و یا همراه شدن با گروه گشت انجام دهد.
چنین کارهایی می‌تواند این برنامه به وجود آمده را مورد هدف قرار داده، اعتماد را شکل دهد و وقتی‌که باورپذیری کمی بین روان­شناس و افسر پلیس وجود دارد، آن را تقویت کند.

روانشناسی پلیس، فصل چهارم، صفحه ۷۱

برای دانلود کتاب روانشناسی پلیس عکس زیر را لمس کنید :

 

روانشناسی پلیس

 

 

1 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *